سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] اگر بدین شمشیرم بر بینى مرد با ایمان زنم که مرا دشمن گیرد ، نگیرد ، و اگر همه جهان را بر منافق ریزم تا مرا دوست دارد ، نپذیرد ، و این از آن است که قضا جارى گشت و بر زبان پیامبر امّى گذشت که فرمود : اى على مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق دوستى تو نپذیرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :1
کل بازدید :39650
تعداد کل یاداشته ها : 28
103/2/1
12:7 ص
از یوسف کنگری میگویم که تا لحظه شهادت همراهم بود و مرا تنها نگذاشت و این تیر وترکش و موج انفجار ناغافل که بر تنم اصابت کرد بود که نگذاشت همپای او در رسیدن به آمال و آرزوهای خویش باشم?یوسفی که گام به گام با من بود و من در عروج ملکوتی اش تنهایش گذاشتم?در دبیرستانی که ثبت نام نموده بودم نامنویسی نمود و رشته ریاضی را بدلیل علاقه وافرش به آن انتخاب نمود اشتیاق من تحصیل در رشته تجربی بود و آنرا برگزیدم یوسف که همراهی وفادار در لحظات زندگی ام بود تغییر رشته داد تا یک آن مرا تنها نگذارد?روزی را به یاد دارم که اشتیاق مبارزه در راه هدف و آرمان سبز شهیدان آرام و قرارم را بریده بود برای چندمین بار قصد عزیمت نمودم سه ماهی به امتحانات آخر سال مانده بود پرسید میتوانی تا امتحانات صبر نمایی تا با هم عازم گردیم گفتم یوسف جان چون از خانواده تو و برادرانت چند نفری در جبهه اند از شما تکلیف ساقط است بمان و درست را بخوان?پاسخ داد اولا دوری ات برایم مشکل است و ثانیا هرکس وظیفه ای دارد و حضور برادر سبب نمی گردد من به تکلیف خود عمل ننمایم در وقتیکه همقطاران و دوستانم راهی دیار عبودیتند نمی توانم عافیت طلبی پیشه نمایم و در حالیکه از بستگان نزدیکمان در بند اسارت بعثیان است چگونه بی تفاوت بنشینم?با هر مشکلی بود خود را به کاروان رساند به دزفول رسیدیم گفتم بهر ترتیبی شده به گردان پیاده خواهم پیوست تا بهر ترتیبی شده ضمن انجام وظیفه توفیق شهادت یابم با من آمد و آنقدر علاقمند بود تا در کنارم باشد که علیرغم قابلیت های فراوانی که داشت شکسته نفسی نمود و بعنوان کمک آرپی چی زن ثبت نام کرد تا مرا در آرپی چی زدن به قلب دشمن یاری نماید و متاسفانه تیر و ترکش و انفجار بهانه ای شد تا من روسیاه نتوانم کنار همدم خویش در سیر طریقت ابدی آرام گیرم و امروز که دنیای آن روزها را که مملو بود از پاکانی که به خود نمی اندیشیدند تجسم می نمایم و امروز را هم که شاهدم که دیوان ددمنشی فقط به خود می اندیشند یوسف را به یاد میآورم و بر ایشان که در جوار رحمت بیکران الهی آرمیده اند عارضم که یوسف!تو که در تمام لحظات با من بودی در مواجه با مشکلات اخلاقی و فکری امروز هم یاریم کن?همراهم باش عزیز

89/7/30::: 9:58 ص
نظر()
  
  
 
 این شعر را بمناسبت رجعت پیکر شهید یوسف گنکری سرودم

 در بیت سعادت که هــمان دردانه وجود
                                       از سوز عشق خاطره میکرد این سرود
 روزی که مرا مادر خوبــان اثــــــــری بود
                                       از حجب و حیا مظهر دوران خبــری بود
 نه سال در این وادی خونیــن بسـر آمد
                                       از تربت بی جـــان پــــدرم را خبــر آمـد
 بر باد صبا این سخن خویـــش سپــردم
                                       از خاک بریــدم چو که بر خاک رسیدم
 بابا که شنید این خبر نامـــــه یوســــف
                                       بر پیرهن زاده خود نالــــه که یوســـف
 این غصه مرا کشت که ای شیر بلا جو
                                       آیم به سراغت که مرا کرده خدا سـو
 آنقدر در این قصه سفر کرده از این کـو
                                       آیم به سراغت که مرا کرده خدا سـو
 ایام زمان گشت سفر نامه یـــــوســف

                                       سیفور شبی در نظرش هاله یوسف


  
  

هرگاه مـرا مى دید از یوسف گمگشته اش سراغ مى گرفت. در حالى که بغض گلویش را مى فشرد و اشک در چشمانش حلقه مى زد مى گفت، مى دانى که من زندگى ام را در جنگ و انقلاب صرف کرده ام .از وضعیت فرزندان جانبازم هم اطلاع کامل دارى، دیدى که یوسفم را هم خود راهى نمودم، اگر از او خبرى دارى بگو، ناراحت نمى شوم. "یوسف کنگرى جوان فرزانه اى بود که در منطقه ماووت عراق همسنگر من بود و در جریان تک نیروهاى بعثى مفقودالاثر شده بود". مانده بودم با این پیرمرد روشن ضمیر چگونه روبرو شوم. او گمان می کرد من از شهادت یوسف خبر دارم ولى سخن نمى گویم. حاج صاحبعلی به رغم سن بالایش در کنار رزمنده ها در جبهه هاى مختلف حضور یافته و ایفاى وظیفه کرده بود . صدمات شیمیایى تن رنجورش را ضعیف تر و نحیف تر مى نمود و تنها آرزوى مرد آهنین دوران مبارزه، دیدار یوسف و یا دستکم آگاهى از سرنوشت فرزند دلبندش بود. اما عوارض شیمیایى به او امان نداد تا در دنیا به دیدار عزیزش نایل آید و حاج صاحبعلى کنگرى به فیض شهادت رسید و چندى نگذشت که پیکر پرپر شده یوسف هم به میهن اسلامى بازگشت. روحشان قرین الطـاف بیکران الهى باد و براى شادى روحشان صلوات. حمیدمظاهری راد


  
  

این خاندان مذهبی خدمات شایسته و بزرگی به انقلاب و اسلام نموده و در دوران دفاع مقدس اغلب در خط مقدم جبهه حضوری چشم گیر داشته و چندین تن از آنان به درجه رفیع شهادت نایل آمده و برخی بشدت مجروح شدند و عده ای هم سالیانی دراز در بند رژیم بعث اسیر بوده اند.