در بیت سعادت که هــمان دردانه وجود
از سوز عشق خاطره میکرد این سرود
روزی که مرا مادر خوبــان اثــــــــری بود
از حجب و حیا مظهر دوران خبــری بود
نه سال در این وادی خونیــن بسـر آمد
از تربت بی جـــان پــــدرم را خبــر آمـد
بر باد صبا این سخن خویـــش سپــردم
از خاک بریــدم چو که بر خاک رسیدم
بابا که شنید این خبر نامـــــه یوســــف
بر پیرهن زاده خود نالــــه که یوســـف
این غصه مرا کشت که ای شیر بلا جو
آیم به سراغت که مرا کرده خدا سـو
آنقدر در این قصه سفر کرده از این کـو
آیم به سراغت که مرا کرده خدا سـو
ایام زمان گشت سفر نامه یـــــوســف
سیفور شبی در نظرش هاله یوسف