در بیت سعادت که هــمان دردانه وجود
از سوز عشق خاطره میکرد این سرود
روزی که مرا مادر خوبــان اثــــــــری بود
از حجب و حیا مظهر دوران خبــری بود
نه سال در این وادی خونیــن بسـر آمد
از تربت بی جـــان پــــدرم را خبــر آمـد
بر باد صبا این سخن خویـــش سپــردم
از خاک بریــدم چو که بر خاک رسیدم
بابا که شنید این خبر نامـــــه یوســــف
بر پیرهن زاده خود نالــــه که یوســـف
این غصه مرا کشت که ای شیر بلا جو
آیم به سراغت که مرا کرده خدا سـو
آنقدر در این قصه سفر کرده از این کـو
آیم به سراغت که مرا کرده خدا سـو
ایام زمان گشت سفر نامه یـــــوســف
سیفور شبی در نظرش هاله یوسف
هرگاه مـرا مى دید از یوسف گمگشته اش سراغ مى گرفت. در حالى که بغض گلویش را مى فشرد و اشک در چشمانش حلقه مى زد مى گفت، مى دانى که من زندگى ام را در جنگ و انقلاب صرف کرده ام .از وضعیت فرزندان جانبازم هم اطلاع کامل دارى، دیدى که یوسفم را هم خود راهى نمودم، اگر از او خبرى دارى بگو، ناراحت نمى شوم. "یوسف کنگرى جوان فرزانه اى بود که در منطقه ماووت عراق همسنگر من بود و در جریان تک نیروهاى بعثى مفقودالاثر شده بود". مانده بودم با این پیرمرد روشن ضمیر چگونه روبرو شوم. او گمان می کرد من از شهادت یوسف خبر دارم ولى سخن نمى گویم. حاج صاحبعلی به رغم سن بالایش در کنار رزمنده ها در جبهه هاى مختلف حضور یافته و ایفاى وظیفه کرده بود . صدمات شیمیایى تن رنجورش را ضعیف تر و نحیف تر مى نمود و تنها آرزوى مرد آهنین دوران مبارزه، دیدار یوسف و یا دستکم آگاهى از سرنوشت فرزند دلبندش بود. اما عوارض شیمیایى به او امان نداد تا در دنیا به دیدار عزیزش نایل آید و حاج صاحبعلى کنگرى به فیض شهادت رسید و چندى نگذشت که پیکر پرپر شده یوسف هم به میهن اسلامى بازگشت. روحشان قرین الطـاف بیکران الهى باد و براى شادى روحشان صلوات. حمیدمظاهری راد
این خاندان مذهبی خدمات شایسته و بزرگی به انقلاب و اسلام نموده و در دوران دفاع مقدس اغلب در خط مقدم جبهه حضوری چشم گیر داشته و چندین تن از آنان به درجه رفیع شهادت نایل آمده و برخی بشدت مجروح شدند و عده ای هم سالیانی دراز در بند رژیم بعث اسیر بوده اند.